رفیق امام صادق(ع)

همه به او میگفتند:(رفیق امام صادق(ع)

ان روز هم مثل همیشه در راه با امام صادق (ع)صحبت میکردند که وارد بازار شدند. خدمت کارش نیز پشت سر انها حرکت میکرد.در میانه راه ناگهان برگشت وپشت سرش را نگاه کرداما خدمت کارش را ندید. مقداری که راه رفتنددوباره برگشت ولی باز هم خبری از خدمت کارش نبود. وقتی برای سومین بار پشت سرش را نگاه کرد وباز هم او را که حواسش به مغازه ها بود و کمی عقب مانده بود ندبد خیلی عصبانی شد.

کمی بعد وقتی چشمش به خدمت کارش افتاد با خشم دشنام زشتی به پدر و مادر او داد و گفت:تاحالا کجا بودی؟؟؟؟ تا این جمله از دهانش خارج شد امام صادق(ع) دستش را به علامت تعجب بلند کرد و بر پیشانی خود زد و فرمود:

سبحان الاه: تو به او و خاندانش چنین دشنامی میدهی؟ من تورا به تقوا وپرهیز کاری میشناختم. اما اکنون معلوم شد که تو در تقوایی نیستی...

مرد فورا جواب داد:ای فرزند رسول خدا این مرد اهل سرزمین های کفر است و پدر و مادرش نیز اهل انجا هستند. انها اصلا مسلمان نیستند. امام باز هم اورا نصیحت کرد اما ان مرد زیر بار نمیرفت پس از اینکه مشخص شد او فردی فحاش است و نه تنها از عمل زشت خود پشیمان نیست بلکه از این کار دفاع هم میکند امام از او جداشد و دیگر کسی اورا با امام صادق (ع) ندید 

                                                      **********

برگرفته از کافی. ج2.ص324



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 16 آبان 1393برچسب:, | 22:22 | نویسنده : فاطمه رمضانی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.